سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

تردمیل

گوش شيطون كر ، بعد از كلي وقت يه چند وقتيه كه بابايي علي صبح ها پياده روي رو تردميلو شروع كرده.روزاي اول علي اصرار داشت كه بره پيش باباييش كه با مخالفت ما و جيزه جيزه ما منصرف شد. ديشب داشتم جدول حل مي كردم ديدم يه صداي پا مياد وقتي رفتم ببينم چيه ديدم علي مامان رفته رو تردميل خاموش وخودش شروع به دويدن كرده . قربون دوربين فيلمبرداري نازم برم كه همه چي رو ضبط مي كنه و به موقع اجرا
21 فروردين 1391

وابستگي علي به من و باباييش

از بعد برگشت ما از مكه علي از بغل من و باباييش بغل كس ديگه نميره مخصوصا مامان عذري. اكثرا ميگن كه علي استرس گرفت و فكر ميكنه دوباره ما تنهاش ميذاريم براي همين مدام مياد بغلمون. قربونش يرم قبلا اصلا منو تحويل نمي گرفت ولي الان خداروشكر بهم وابسته شده شايدم اين از بركت خونه خداس. علي كلمه مامانو ياد گرفت و براي هركاري منو صدا ميكنه بعضي موقع به باباش هم ميگه مامان پريروز جمعه بود و با بابابزرگ علي رفتيم خارج تهران باغ تو مسير براي علي يه سه چرخه گرفتيم .ميخواستيم بذاريم پشت ماشين كه علي زار زار گريه ميكردو سه چرخشو ميخواست خيلي جالب بود راستي پنج شنبه هم داشتيم ميرفتيم خونه ماما اينا كه براي علي يه اسب چرخ دار گرفتيم تا سوارش شه كلي ذو...
20 فروردين 1391

تعطيلات عيد و 15 روز با علي بودن

با اينكه خسته بوديم ولي 29ام حركت كرديم به سمت ياسوج و شب رسيديم.تعطيلات اونجا بوديم البته برنامه ريزي كرديم بريم شيراز و جنوب ولي از اونجايي كه من تنبلم حسش نبود و تصميم گرفتيم برگرديم تهران و استراحت كنيم البته يكي از اتفاقات جالب آشنايي با خانواده عروس عمو سهراب بود.خلاصه كه باقيمانده ايام تعطيلاتو كه زيادم نبود استراحت كرديم.13 به در هم با خانواده ما و خانواده بابا حامد رفتيم چيتگر يكسري عكسم از علي گرفتم كه بعد اضافه ميكنم.
20 فروردين 1391

سفر به خانه خدا

اين مدت سرم شلوغ بود و نتونستم برا گل پسرم مطلب بنويسم. مهمترين اتفاقي كه اين مدت و شايديكي از مهمترين اتفاقاتي كه تو كل زندگيم افتاد سفر به خانه خداوحرم فرستاده پاكش بود و چه سفر رويايي بود. 14 اسفند من و بابايي ساعت 11 شب بايد فرود گاه بوديم وار اونجايي كه قرار بود علي رو نيريم قبل از حركت رفتيم علي رو گذاشتيم خونه پدر بزرگش تا از اونجا آژانس بگيريم(به علت اينكه من و بابايي ناراحت دوري از علي بوديم به همه سفارش كرديم كه بدرقه نيان چون حوصله نداريم) خلاصه لحظه خداحافظي از علي چه قدر سخت بود ،من و بابايي گريه مي كرديم و علي هم از گريه ما ناراحت شده بود خلاصه كه خداحافظي كرديم و به سمت فرودگاه رفتيم. پروازمون مستقيم به سمت مدينه بود ساا...
20 فروردين 1391
1